روزی در گلزار شقایق ها می دویدم با خیالاتم و رویاهایم,که ناگاه دیدم
گل سرخ و قشنگ های های گریه می کند دلیل راازش پرسیدم ,گفت
باد تندی وزید ویکی از گلبرگ هایم را ربود من رفتم,تا آن گلبرگ را پیدا کنم
امّا با صدای باد پاییزی از خواب بیدار شدم.
ولی من همچنان در خیالاتم دنبال آن گلبرگ میگردم که شاید آن گلبرگ
تو باشی.